آیه های پس از رحلت(سروده حامد داراب) به روایت ، میترا دربندی

 

 آیه های پس از رحلت به روایت میترا دربندی

تهران

 1389/4/15 

 آیه های پس از رحلت ،  مجموعه تازه ای نیست ، در سال های تا کنون بارها اشعارش را یا از زبان سراینده اش و یا از زبان شاعران دیگر شنیده ایم . اما خوبی این مجموعه که به همت مدیر محترم سایت آوای آزاد منتشر شده ، این است که بهترین آن سالهای، حامد داراب را به طرزی جالب توجه گرد هم آورده است تا مخاطب بتواند درباره اش خوب به آنالیز بپردازد. از سوی دیگر اثر کلاسیکِ مدرنِ پسامدرنی مانند آیه های پس از رحلت ، نمودار بارز تمایل به هم آمیختن شعر و نمایش است ، به نظر می رسد که حامد داراب با تدارک ِ نشانه هایی که می آورد ، هنگام سرودن شعر ، نگارش نمایشنامه ای را در نظر داشته که لحظه ای از قرارداد های اجرایی خود فارغ نمی شود . شاعر آیه ها ، با بار انبوه گذشته و دلواپسی آن کوشیده ، بی ثباتی زیبایی شناسانه خود رابه تصویر بکشد ، و همچنین در آفرینش های خود بوسیله خیالی اندیشمند که گویا دچار یاس فلسفی است ، خود را به فرایندی تاریخی که با نام بردن از حوادث ، روایات ، اسم ها ، و ... (پیرهن عثمانی-شیخ مفید-استخوان درگلو-پیامبر با هدهد-قرآن برنیزه و...) انجام می شود ، به حقیقت هیچ انگاری برساند . حقیقتی که معتقد است هیچ حقیقت دیگری وجود ندارد ، هیچ چیز مطلق نیست ، حقیقت نسبی است و صرفا می توان دورنمایی از واقعیت داشت . حامد داراب از همان ابتدا این درک بالقوه که حقیقتی وجود ندارد را  برای زیر سوال بردن حقیقت مدرن به کار می گیرد . از نگاهی دیگر میل بی شفقت به درون کاوی خویش ، در این مجموعه که در عین حال طنین اعتماد به نفس و شک دردناک نسبت به خویش را هم دارد ، بسیار به چشم می خورد ، شبیه یک آسمان خراش است که با اعتماد به نفس ادعا می کند : که به من نگاه کن من پخته ترین شعری هستم که نوشته شده است اما به خود شک هم دارم ، و به همین خاطر است که آیه های پس از رحلت یک مجموعه ی پسانوگراست چرا که عاجزانه به عدم حتمیت خود آگاه است . در مجموعه ای که انگار در غزلش اشکالی پیش آمده است ، و گویی فقط پوسته ای از یک غزل را دارد ، شاعر با واژگانی معذب کلیدی برای هستی پسا غزلگونه خود معرفی می کند : دلشوره دارم سرگذشت واژه ها را / با واژه ها بگذار هرچه شد نبودم که در واقع اشاره به این دارد که حتی شاعران پسانوگرا ی شاید لاقید هم ، نسبت به آینده شعر احساس مسئولیت می کنند . همچنین حامد داراب به عنوان یک شاعر که شخصیتی در شعر خود هم دارد ، از چنان آگاهی دردناکی برخوردار شده است که دیگر نمی تواند حتی تفاوت بارزی میان خود و شعرش ببیند : در شعر هایم نیز حتی خود نبودم / آنکس که روی سکه اش شب شد نبودم / افهم تو حامد بن هرکس می شود بود / می شد که باشم حیف که لابد نبودم . مجموعه همچنین از حیث شخصیت پردازی و چند صدایی خالی نیست ، شخصیتهایی سرد و غیر صمیمانه که انگار عشق از نظر آنها به معنای وابستگی نداشتن به چیزی است ، حتی وابستگی به حقوق انسانی خودشان . شاعر آیه ها نیز در وسواس احتراز از هر نوع تعهد ، و از هرگونه عمل و واژه ی قاطعی سر باز می زند سر لوحه ی کارش انگار این است : روی سینه ی دیوار / رد نازکی از دود / دود نازک سیگار . در آثار حامد داراب رنگ آمیزی پسامدرنیسم همیشه با اندوهی دربطن کار همراه است، و باید یک دلیلش این باشد که او به تجربه همسطح سازی دنیای کهن و دنیای امروز به عنوان یک فقدان نگاه میکند ، البته ، او برای دنیای دیروز احساس دلتنگی نمی کند و امیدی هم به بازسازی نوعی قهرمان پروری در دنیای امروز را هم ندارد . در سه گانه ی نمایش خود که پایان بندی مجموعه ی آیه هاست ، انسان مدرن ظاهرا آزادی خود را به بهایی گزاف به دست می اورد ، و وقتی که از دست آنچه حاضر بود برایش بمیرد ، خلاصی می یابد ، معنای آنچه را که باید برایش زندگی کند از دست می دهد : با تموم این حرفا / تو بعیده برگردی/ مرگ ازت عقب مونده / بسکه خودکشی کردی . دنیای همین روزها ی ماست که در مجموعه آیه های پس از رحلت حضور دارد ، و این حضور در غیبتی محسوس خود نمایی می کند و در شکل خلایی خمیازه کشان در بطن واژه ها قابل لمس است ، حامد داراب به عنوان شاعری منفرد تمامیت دنیای پست مدن را به طور کامل و جامع تعریف نمی کند تا به این برسیم که این آیه ها پس از رحلت چه کسی نازل شده اند ، که این گونه دچار پریشانی احوال و پریشانی حس هستند ، تا جایی که حتی دستان منتقد را می بندد تا نتواند چیزی قطعی درباره اش بنویسد ، اما او به شکلی آشتی ناپذیر آن چیزی را که در بطن فرهنگ تاریخی (کهن) و فرهنگ معاصر است در شعر آشکار می کند و نشان می دهد که این فرهنگها چگونه بر هیچ پایه ی استواری قرار ندارد و از درون تهی است . 

 

عمری اگرچه پیرهن عثمانی منی 

حالا چه خوش قواره شدی با ولید ها

 با من بگو که درد همان استخوان سخت

 تا کی گلوی زخمی ما را درید ، ها ؟

 تا این سکوت کهنه مرا جان به لب کند

 خود را زدم به کوچه ی شیخ مفید ها  

                                                         حامد داراب