علم‌النفس‌ - قلب‌
واژه‌ی‌ قلب‌ اغلب‌ توسط‌ صوفیان‌ به‌ عنوان‌ خِزانه‌ درونی‌ترین‌ اسرار علم‌ الهی‌ به‌ کار می‌رود: قلب‌ در اینجا قطعاً به‌ معنی‌ اندامِ جسمانیِ تن‌ آدمی‌ نیست‌، بلکه‌ یک‌ لفظ‌ نمادی‌ است‌ از برای‌ جنبه‌ی‌ عقلانی‌ یا روحانی‌ انسان‌. گیلانی‌ به‌ پیروی‌ از ابن‌عربی‌ آن‌ را با روح‌ الهی‌ مماثل‌ می‌شمارد که‌ بنا به‌ قرآن‌ در کالبد آدم‌ دمیده‌ شده‌ است‌ (سوره‌ی‌ الحجر، 15/29). (11) 

قلب‌ آن‌ نور جاودانه‌ای‌ است‌ که‌ در ذاتِ (عین‌) موجودات‌ ] یعنی‌ محمد(ص‌) یا انسان‌ کامل‌ [ می‌تابد، و بدین‌ ترتیب‌ خدا می‌تواند انسان‌ را از طریق‌ آن‌ ببیند. این‌ قلب‌ مرکز وجدان‌ خدا و محیط‌ دوایر همه‌ی‌ موجودات‌ است‌. این‌ قلب‌ آنچه‌ را که‌ در قرآن‌ نور خوانده‌ شده‌ (سوره‌ی‌ النور، 24/35) (12) نمودار می‌سازد. این‌ قلب‌ همه‌ی‌ اسماء و صفات‌ الهی‌ را منعکس‌ می‌سازد و با این‌ همه‌ گه‌گاه‌ توجه‌ خود را به‌ اسم‌ خاصی‌ معطوف‌ می‌کند و پس‌ از آن‌ صورت‌ کاملی‌ از آن‌ (اسم‌) می‌گردد. 

ماهیت‌ حقیقی‌ قلب‌، الهی‌ و خالص‌ است‌. ولی‌ به‌ سبب‌ امیال‌ حیوانی‌ گاهی‌ خلوص‌ و صفای‌ خود را از دست‌ می‌دهد، ولی‌ پس‌ از دوره‌یی‌ ریاضت‌ جسمانی‌ و روحانی‌ می‌تواند آن‌ حال‌ را باز یابد، و دوام‌ این‌ (ریاضت‌)، بنابر اندازه‌ی‌ تأثیر امیال‌ حیوانی‌، در نوسان‌ است‌. عبدالکریم‌ معتقد است‌ که‌ برخی‌ از مردان‌ بزرگ‌ خود را معروض‌ یک‌ نوع‌ ریاضت‌ شدید صوفیانه‌ قرار می‌دهند و در نتیجه‌ آن‌ اشراق‌ الهی‌ را به‌ عنوان‌ یک‌ حق‌ نه‌ به‌ عنوان‌ یک‌ لطف‌ دریافت‌ می‌کنند. وی‌ برای‌ تأیید این‌ مطلب‌ شعری‌ از شیخ‌ عبدالقادر گیلانی‌ نقل‌ می‌کند که‌ گفت‌:
«من‌ به‌ چریدن‌ در مراتع‌ رضا (تسلیم‌ به‌ اراده‌ی‌ خداوند) ادامه‌ دادم‌ و به‌ مرتبه‌یی‌ رسیدم‌ که‌ (نتیجه‌ی‌) لطف‌ الهی‌ نبود (بلکه‌ محصول‌ کوششهای‌ خود من‌ بود)». 

قلب‌ مرآت‌ حقایق‌ وجود است‌ یا ممکن‌ است‌ آن‌ را صورت‌ عالم‌ خواند. خدا می‌گوید «آسمان‌ من‌ و زمین‌ من‌ مرا در بر نتواند گرفت‌، تنها دل‌ بنده‌ی‌ مؤمن‌ من‌ است‌ که‌ گنجایش‌ مرا دارد» (13) به‌ نظر الجیلی‌ این‌ بیان‌ ثابت‌ می‌کند قلب‌ مقام‌ اَوّلی‌ دارد و عالم‌ تنها مرتبه‌ی‌ ثانوی‌. 

ادراک‌ خدا توسط‌ قلب‌ دارای‌ سه‌ نوع‌ است‌: الف‌) به‌ وسیله‌ی‌ علم‌ یا معرفت‌ تنها قلب‌ قادر است‌ خدا را چنان‌ که‌ او هست‌ بفهمد و بشناسد. اشیاء دیگر خدا را از این‌ یا آن‌ جنبه‌ می‌تواند و باید بشناسد، ولی‌ تنها قلب‌ است‌ که‌ می‌تواند او را به‌ تمامی‌ ادراک‌ کند. ب‌) به‌ وسیله‌ی‌ مشاهده‌. از طریق‌ این‌ دیدار (کشف‌) قلب‌ زیباییهای‌ چهره‌ی‌ اللّه‌ را مشاهده‌ می‌کند و ذوق‌ اسماء و صفات‌ او را درمی‌یابد. ج‌) از طریق‌ خلافت‌. در این‌ مرحله‌، انسان‌ چنان‌ تجسم‌ کامل‌ اسماء و صفات‌ الهی‌ می‌شود که‌ احساس‌ می‌کند ذات‌ او با ذات‌ الهی‌ مماثل‌ شده‌ است‌. پس‌ از این‌، وی‌ خلیفة‌الله‌ می‌گردد. 

عقل‌
سه‌ نوع‌ عقل‌ وجود دارد: عقل‌ اول‌، عقل‌ کلی‌، و عقل‌ معاش‌. عقل‌ اول‌ کانون‌ صورت‌ علم‌ الهی‌ در عالم‌ وجود است‌، و در این‌ صورت‌ با قلم‌ اعلی‌ مماثل‌ است‌. این‌ عقل‌ به‌ صورت‌ جلی‌ و تحلیلی‌ شامل‌ آن‌ چیزی‌ است‌ که‌ در ذهن‌ الهی‌ به‌ صورت‌ خفی‌ و ترکیبی‌ موجود است‌. این‌ عقل‌ نور علم‌ الهی‌ است‌ که‌ نخستین‌ تجلی‌ (یا مظهر) ذات‌ الهی‌ در جهان‌ پدیداری‌ است‌.
عقل‌ کلی‌ مُدْرِکِ روشنگری‌ است‌ که‌ در آن‌ صور علمی‌یی‌ متجلی‌ می‌گردد که‌ در عقل‌ اول‌ مخزون‌ است‌. الجیلی‌ عقیده‌ی‌ آن‌ کسانی‌ را که‌ عقل‌ کلی‌ را به‌ منزله‌ی‌ خلاصه‌ی‌ عقول‌ همه‌ی‌ موجوداتِ عاقل‌ به‌ شمار می‌آورند رد می‌کند، زیرا عقل‌ یک‌ واحد و یک‌ جوهر است‌. 

عقل‌ معاش‌ نوری‌ است‌ که‌ با قوانین‌ فکر معین‌ و محدود می‌گردد. حوزه‌ی‌ فعالیت‌ آن‌ تنها محدود به‌ یک‌ جنبه‌ از جنبه‌های‌ گوناگون‌ عقل‌ کلی‌ است‌، این‌ عقل‌ هیچ‌گونه‌ دسترسی‌ به‌ عقل‌ اول‌، که‌ در فراسوی‌ استنباطات‌ منطقی‌ است‌ و حوزه‌یی‌ است‌ که‌ الهام‌مقدس‌ (وحی‌ الهی‌) در آنجا تحقق‌ می‌یابد، ندارد. عقل‌ معاش‌ تنها یک‌ حوزه‌ دارد و آن‌ طبیعت‌ است‌، در حالی‌ که‌ عقل‌ کل‌ دو حوزه‌ دارد یعنی‌ حکمت‌ و قدرت‌، و نتیجه‌ی‌ آن‌ این‌ است‌ که‌ معرفتی‌ که‌ از طریق‌ این‌ عقل‌ دوم‌ به‌ دست‌ می‌آید مصون‌ از خطاست‌ و تقریباً همه‌ چیز را دربرمی‌گیرد، در حالی‌ که‌ معرفتی‌ که‌ از راه‌ عقل‌ معاش‌ کسب‌ می‌شود حوزه‌ آن‌ محدود و خطاپذیر، و غالباً از قُماشِ ظن‌ است‌. او عقول‌ سه‌ گانه‌ را چنین‌ بیان‌ می‌کند: عقل‌ اول‌ مانند آفتاب‌ است‌، عقل‌ کلی‌ مانند آب‌ است‌ که‌ اشعه‌ی‌ خورشید را منعکس‌ می‌سازد، و حال‌ آنکه‌ عقل‌ معاش‌ مانند انعکاس‌ آب‌ است‌ که‌ بر روی‌ دیواری‌ می‌افتد.
وهم‌- وهم‌ محمد(ص‌) توسط‌ خداوند از نور کامل‌ خویش‌ آفریده‌ شد و، بنابراین‌، وهم‌ مذکور در جهان‌ پدیداری‌ به‌ صورت‌ کاملی‌ متجلی‌ شده‌ است‌. وهم‌ قوی‌ترین‌ قوه‌یی‌ است‌ که‌ انسان‌ مالک‌ آن‌ است‌، زیرا وهم‌ بر عقل‌، فکر و تخیل‌ غالب‌ می‌آید. بنابراین‌، این‌ قوه‌ بزرگ‌ترین‌ استعداد برای‌ فهم‌ (عقلانی‌) و حفظ‌ و بقاء است‌. و قدرت‌ و نفوذش‌ بر روی‌ هستی‌ از همه‌ چیز بیشتر است‌. از طریق‌ همین‌ قوه‌ است‌ که‌ یک‌ شخص‌ عاقل‌ می‌تواند به‌ وجود خدا اعتراف‌ کرده‌ او را بپرستد. این‌ قوه‌ نور یقین‌ است‌ و هرکس‌ بتواند بر آن‌ تسلط‌ یابد سَرْوَرِ هر دو جهان‌ مادی‌ و معنوی‌ می‌گردد. ولی‌ هر آنکه‌ مقهور آن‌ بشود اسیر تاریکی‌ و حیرت‌ می‌شود. 

همت‌ عبارت‌ از تمرکز ذهن‌ بر روی‌ یک‌ موضوع‌ است‌ و آن‌ معادل‌ چیزی‌ است‌ که‌ معمولاً اراده‌ یا نیروی‌ اراده‌ خوانده‌ می‌شود. و آن‌ قوه‌ی‌ بسیار نیرومندی‌ است‌ که‌ بنا بر اعتقاد الجیلی‌، همواره‌ مشتغل‌ به‌ تأمل‌ در (ذات‌) خداست‌. اگر کسی‌ تصمیم‌ بگیرد که‌ به‌ چیز خاصی‌ دست‌ یابد و اراده‌ی‌ خویش‌ را متمرکز به‌ نیل‌ به‌ آن‌ کند، مطمئن‌ است‌ که‌ در رسیدن‌ به‌ مقصود خویش‌ کامیاب‌ خواهد بود. برای‌ کامیابی‌ دو شرط‌ ضرورری‌ وجود دارد، الف‌)تعیین‌ احتمالات‌ توفیق‌ یا به‌ عبارت‌ دیگر تعیین‌ هدف‌ در اندیشه‌ و پس‌ از آن‌ عقیده‌ی‌ جازم‌ درباره‌ی‌ نتیجه‌، و ب‌) تمرکز همه‌ی‌ کوششها درباره‌ی‌ موفقیت‌ و رسیدن‌ به‌ آن‌. اگر کسی‌ نتواند چنین‌ نمونه‌ای‌ از فعالیت‌ آشکار سازد، هرگز امکان‌ کامیابی‌ نخواهد داشت‌. در آغاز کار شخص‌ با مشکلات‌ و موانع‌ بزرگی‌ مواجه‌ می‌گردد ولی‌ به‌ محض‌ اینکه‌ بر آنها غلبه‌ حاصل‌ شد، انسان‌ در آستانه‌ی‌ غلبه‌ بر نفس‌ و نیز غلبه‌ بر عالم‌ مادی‌ قرار می‌گیرد.
گیلانی‌ میان‌ اراده‌ (همت‌) و توجه‌ (هَمّ) فرقی‌ قائل‌ می‌شود. موضوع‌ (واژه‌ی‌) نخستین‌ خدا و عالم‌ روحانی‌ است‌، در حالی‌ که‌ موضوع‌ دومی‌ جهان‌ مادی‌ و امور مربوط‌ به‌ آن‌ است‌. ولی‌ برای‌ عارف‌ سزاوار نیست‌ که‌ در مرتبه‌ی‌ هَمّ برای‌ زمان‌ درازی‌ توقف‌ کند، زیرا گاهی‌ اوقات‌ این‌ کار مانعی‌ برای‌ پیشرفت‌ بعدی‌ می‌شود. 

فکر
فکر کلیدِ (در) غیب‌ است‌. به‌ نظر گیلانی‌ دو شیوه‌ برای‌ نزدیک‌ شدن‌ به‌ غیب‌ وجود دارد: الف‌) اختصاص‌ به‌ خدا، که‌ از طریق‌ اسماء و صفات‌ الهی‌ کسب‌ می‌شود، ب‌) اختصاص‌ به‌ دنیا که‌ مبتنی‌ بر شناخت‌ ماهیت‌ راستین‌ انسان‌ است‌، و همه‌ی‌ جنبه‌های‌ آن‌ بر ضد جنبه‌های‌ گوناگون‌ (خدای‌) رحمن‌ بسیج‌ شده‌ است‌. یکی‌ از این‌ جنبه‌ها فکر است‌ که‌ توسط‌ آن‌ ما می‌توانیم‌ دزدانه‌ نظری‌ به‌ اسرار عالم‌ غیب‌ بیندازیم‌. وقتی‌ کسی‌ قادر باشد در ریاضت‌ فکر به‌ کمال‌ برسد، موضوعات‌ یا اعیان‌ روحانی‌ را در مظهر مادی‌ آنها می‌بیند. این‌ عروج‌ بر دو نوع‌ است‌: الف‌) نوعی‌ از آن‌ با عبور از طریقی‌ که‌ خدای‌ رحمن‌ مقرر کرده‌ به‌ دست‌ می‌آید. مردی‌ که‌ این‌ راه‌ را برمی‌گزیند به‌ راه‌ راست‌ افتاده‌ و به‌ نیروهای‌ خلاق‌ دست‌ می‌یابد. ب‌) نوع‌ دوم‌ «جادوی‌ احمر» است‌ که‌ مستلزم‌ تفکر و تخیل‌ است‌ و چنان‌ است‌ که‌ در آن‌ صواب‌ و خطا در هم‌ آمیخته‌ باشد. این‌ شیوه‌ی‌ تفکر نظری‌ است‌ که‌ انسان‌ را در وادی‌ حیرت‌ و شک‌ فرود می‌آورد.
اما این‌ سخن‌ بدان‌ معنی‌ نیست‌ که‌ ورزش‌ فکر را باید یکسره‌ محکوم‌ بکنیم‌. عبدالکریم‌ قبول‌ دارد که‌ فکر احتمال‌ آن‌ را دارد که‌ انسان‌ را از صراط‌ مستقیم‌ منحرف‌ سازد، ولی‌ اصولی‌ را نیز اظهار می‌کند که‌ با نیروی‌ آنها برای‌ آدمیان‌ ممکن‌ است‌ که‌ از نور اندیشه‌ بهره‌مند شوند و خودشان‌ را از افتادن‌ در ورطه‌ها و تاریکی‌ حفظ‌ کنند. اصل‌ اول‌، به‌ نظر الجیلی‌، عقل‌ است‌ که‌ همواره‌ مورد نیاز است‌، همین‌طور تجربه‌ی‌ مکتسب‌ که‌ اعتبار آن‌ توسط‌ مردان‌ در حیات‌ صوفیانه‌ی‌ آنان‌ مسجل‌ شده‌ است‌. اصل‌ دوم‌ نقل‌ یعنی‌ معرفتی‌ است‌ که‌ از راه‌ مطالعه‌ی‌ قرآن‌ و حدیث‌ کسب‌ شده‌ است‌ و به‌ وسیله‌ی‌ آن‌ انسان‌ به‌ صحت‌ و واقعیت‌ عالم‌ غیب‌ معتقد می‌گردد. ولی‌ اگر انسان‌ از پیروی‌ این‌ اصول‌ سرباز زند و خود را تسلیم‌ عقلِ بحثی‌ کند، مسلماً به‌ راه‌ حیرت‌ خواهد افتاد.